پس از مدت ها راه رفتن،بالاخره به تمدن رسیدند. اصطلاحی که در اینجا معنی روستای کوچک و جم و جور را میدهد.

تا ان موقع خیلی خوب دوام اورده بودند،اما به قیافه ی همه شان میخورد که سه منطقه ی زمانی را با راه رفتن طی کردند. بین راه تقریبا بیست بار یا بیشتر به درون بوته های پر از خار پریده بودند تا راننده های ماشین انهارا نبینند.

همه شان با دیدن روستا،ترکیبی از ارامش و ترس را تجربه کردند. حتی ادام،با ان همه اختلالات پارانوییدی،لبخندی از سر ارامش زد. بعد به بقیه گفت:

_دنبالم بیاین.

استالینگز با شک به ادام نگاه کرد:

_مگه اونجا روستای مردم عادی نیست؟

ادام به پهنای صورتش خندید:

_فقط بهم اعتماد کنین.

بعد به طرف روستا رفت.

(ادامه مطلب)

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها